عارف جونعارف جون، تا این لحظه: 11 سال و 30 روز سن داره

کودکانه های محمدعارف

تحقیق واکسن 18 ماهگی

الان کلی مطلب برای واکسن 18 ماهگی خوندم آخه 15 مهر باید بری واکسن بزنی :( 21 روز دیگه   هر چی خوندم ترسم بیشتر شد بعضی جاها واکسن 18 ماهگی رو سلطان واکسن ها گفتن نوشتن تا 24 ساعت اذیت رو داری شامل : تب بالا ، پا درد شدید ، نق ِ فراوان و بی اشتهایی فراوان   خدا بخیر کنه واکسن یکسالگیت که پیرم کرد نمیدونی چقدر جفتی اذیت شدیم اصلا بعد از اون واکسن بود که کلی رفتارو خوراکت تغییر کرد حالا خدا کنه این یکی پادزهری باشه برای اون واکسنت و هر چیزی رو که بهم ریخته درست کنه   باید حسابی تا اون موقع تقوییت کنم تا بدنت کم نیاره از همین فردا برات یه برنامه تقویتی اجرا میکنم ای خدا کمکم کن    عجقمی عاجقت...
25 شهريور 1393

سفر شمال

 1. سه شنبه 18 شهریور راهی ساری شدیم اول قرار بود با خاله الهام اینا بریم اصفهان که بابا گفت الان اونجا خیلی گرمه مناسب نیست بریم شمال بهتره در ضمن ویلای خالی هم سراغ دارم که گفتن این جمله آخر ما رو قلقلک داد به سمت شمال    2. تو راه رفتن خیلی خیلی آقا بودی و اصلا اذیت نکردی و از اونجائیکه قبل از سفر بفکر راحتی شما نوگلی خونه بودیم براتون صندلی ماشین گرفتیم ( از یکی از همسایه ها بعنوان قرض گرفتیم که ببینیم چطوره اگه خوب بود بخریم ) و از چند روز قبل از سفر گذاشته بودمش گوشه خونه شما رو مینشوندمش توش تا بهش عادت بکنی و قبول کنی تو ماشین هم توش بشینی که خدا رو شکر مثمر الثمر بود و کلا رفتن رو تو صندلی ماشینت سپری شد و فوق ...
25 شهريور 1393

تلفظ برخی از کلمات

تقریبا همه چیزو سعی میکنی بگی ولی بعضی هاشون انقدر دیگه ایییی و اِ و اَ داره که واقعا نمیدونم چطوری بنویسمشون :))   اگر هم نتونی تلفظ کنی کاملا میتونی منظورتو برسونی    گاهی هم بی محتوا میحرفی و به ناکجا آباد اشاره میکنی و فقط میخوای که حرف زده باشی    " اَ ییج " : هویج   " بابَ " : بابا ( البته خود ِ کلمه بابا رو هم میگی ولی وقتی پشت سر هم صداش میکنی که اکثر اوقات همینطوریه بصورت بابَ میشه )   " ماما " : مامان   " آب " : آب   " آبَه " : حموم   " دَس " : دست   " پ...
16 شهريور 1393

اندر احوالات این روزها

یه حرف در گوشی   چه حالی میده میخوابی بخدا یه آرامشی الان تو خونه حکم فرماست که خدا میدونه   آدم کلی به کاراش میرسه مهمتر هم میتونی بیای اینجا    یه چند روزی حسابی مریض بودی شما هم که ماشالا بدمریضضض خدا نکنه مریض بشی دیگه انقدر نق نقو میشی که به هیچ صراطی مستقیم نیستی   و از اونجائیکه عمَه فاطمه مسبب مریضیت شده بود تو تب و هزیونت همش میگفتی عمَه :)) ....  (عمِه رو عمَه میگی )   خداروشکر الان خیلی بهتری فقط آبریزش بینیت مونده و بی اشتهاییت ( البته مورد آخرو که همیشه داری :| ولی خب بدتر شده )   دقیقا یک هفته فقط خوراکت داروهات بود و خیلی سخت گذشت شبها هم اصلا نمیخوا...
16 شهريور 1393

ماهگیت مبارک 17

پسر ِ گلم 17 ماهه شدنت مبارک  ایشالا همیشه سالم و تندرست باشی  میخواستم از حالو هوای این چند روزت بنویسم ولی خب دیگه نمیشه چون همین الان بیدار شدی تازه مانیتورم الان خاموش کردی   میخوام برم بهت بَه بدم ایشالا خوب بخوری عزیزممممم  ...
15 شهريور 1393

510 روزگی

دردونه ی مامان منو بابایی قصد داشتیم بمناسبت راه افتادنت یه جشن کوچولوی 3 نفره بگیریم که متاسفانه نشد البته کیکش رو خودم پختم ولی خب به جشن تبدیل نشد :)) بعد به تلافی اون تصمیم گرفتیم 500 روزگیت رو جشن بگیریم که امروز یادمون افتاد  و دیدیم 10 روز گذشته و اینک برای بار سوم که اگر باز فراموش نشه ایشالا  تصمیم گرفتیم 555 روزگیت رو جشن بگیریم تمام آلارم ها فعال شدند فعلا 510 روزگیت مبارک عشق کوچولوی دوست داشتنی ...
5 شهريور 1393

سهم من

سهم من از دنیا ، پسر کوچکیست به بزرگی تمام عشق هایی که تا بحال تجربه شده است. هستی ِمن انقدر عاشقت شدم انقدر دوستت دارم که حتی نمیتونم ثانیه ای بدون تو رو تصور کنم چرا هر روز شیرین تر از دیروز میشی ! چطوری رفتی اون وسط وسطای قلبم جا باز کردی زبل خان؟ محمــــــــــــــد عارفـــــــــــــــــــم یــــــــــه دنیــــــــــــــــــــا دوســـــــــت دارمــــــــــــــــــ هر چی میگم دوستت دارم عطشم برای دوباره گفتنش بیشتر میشه   ...
5 شهريور 1393
1